آرشیف های برچسب: زنده‌گی بی‌سواد در کابل 😄🌄

زنده‌گی بی‌سواد در کابل 😄🌄

صبح خیلی زود در کابل 🌅، هنوز آفتاب به کوچه‌های خاک‌آلود نرسیده 🛤، اما بوی نان تنوری تمام محل‌ه ره گرفته 🥖😋. نصیر، جوانی سی‌ساله با پکول سرش 🎓 و دل پر از امید و آرزو 💭، از خواب خیز زد 😲. خیال کرد مادرش نان پخته می‌کنه 👩‍🍳 و صدا می‌زنه: «نصیر جان، نان گرم دل آدم ره نرم …

بیشتر بخوانید »